2007-03-18

هي تمام حرف هايي كه می زنم می آیند و می روند
.و هیچ کدامشان را نمی نویسم و هیچ می شوند و پوچ
می دانم که حرف زدن انرﮊی کلام رامی گیرد.وقت هایی
که حرف نمی زنم ٬ همه را می نویسم . اما وقتی زیاد
حرف می زنم...هیچ . تنبلی ِتکرار و در مجموع چه فرقی
!می کند ؟
تمام حرف هایم راجع به سفر . تمام حسرتم برای سفر
رضا را دیدم .از سفر سه ماهه اش به استرالیا برگشته است
چقدر برایم حرف زد.ساعت ها. گفت برای زندگی چهل ساله ام
.حسرت خوردم . ما این جا زندگی نمی کنیم . فقط زنده ایم
اما هر چه می گفت مثل همه آنچه که مسافران آن سوی آب ها
می گویند از تفاوت های اجتماعی ست . از زندگی فردی و
درونی٬ کسی حرفی نمی زند. آیا آرامش درونی در آن جا
بیشتر است ؟ کسی برای این سوال پاسخی ندارد. پشت میز
آشپزخانه روی صندلی بلند نشسته بود و حرف می زد و من
با دستی زیر چانه و دستی به دور گیلاسی پایه بلند محو حرف
های او بودم. از خاطراتش که بگذریم چیزی گفت که برایم
جالب بود .گفت : اون جا هر کسی خودشه. هر کسی همونیه
که هست نه چیز دیگه. گفت: اون جا آزادی رو کاملا درک
می کنی . انسان جایگاه واقعی خودشو داره . آزادی هست
بی قانونی نه.انسان درک شده و رعایت می شه. خیلی از آزادی
. حرف میزد
!آزادی! و رویایی بود آن همه

No comments: