خواب می بینم از شعر و شاعری خسته شده ام و فکر می کنم
این شعرو شاعری که ره به جایی نمی برد بهتراست شروع کنم
به درس خواندن و برای تخصص ثبت نام کنم و بروم تخصصم
را بگیرم شاید این طوری عاقبت به خیر شدم. بعد فکر می کنم
عاقبت به خیری که وجود ندارد اما علافی خوبیست. یک سالی
درس می خوانم و بعد تا نتیجه ها بیاید شش ماهی میگذرد و بعد
تخصص هم که چهار سال طول می کشد و با مخلفاتش یک سال
دیگر هم می پرد و چند سال باقی مانده را هم یک جوری ماسمالی
می کنیم میرود پی کارش .بعد در ادامه خواب می بینم که فکر می
کنم این چه خزعبلاتیست و از خجالت سرخ شده ام و فکر می کنم
که خوبست که دارم خواب می بینم و کسی نیست که خوابم را با
.من ببیند
جای روان پزشک عزیزم خالی که فورا یک عقده ی ادیپی چیزی
جای روان پزشک عزیزم خالی که فورا یک عقده ی ادیپی چیزی
از این وسط در آورد و کلیشه اش را بردارد وشروع کند به قالب
زدن . وقتی آن طور جدی سعی می کنند آدم را در محدوده ی نرمال
زنگوله های آماری قرار دهند دلم می خواهد روی صورتشان بالا
بیاورم
No comments:
Post a Comment