گوشی تلفن را می گذارد
تصور بزاق تورا از روی لب هاش می زداید
پشت دستش را به لباسش می مالد
روی میز دست می کشد
وبا پونزی زنگ زده
تو را به دیوار حافظه اش می چسباند
پیش از آن که دیر شود
تصور بزاق تورا از روی لب هاش می زداید
پشت دستش را به لباسش می مالد
روی میز دست می کشد
وبا پونزی زنگ زده
تو را به دیوار حافظه اش می چسباند
پیش از آن که دیر شود
2 comments:
... و روی میز دست می کشد
...
! اینجا تموم می شه
قلب ما
مانند قهوهخانههاي سر راه
يادآور غربت است
و هيچ مسافري را
براي هميشه
در خود جاي نخواهد داد
هيچ مسافري را
براي هميشه
در خود جاي نخواهد داد.
Post a Comment