2008-01-28

حالت سکون دارم
و ساعت هنوز هفت است
برف روی تخت باریده
و دانه های درشت عرق
زیر گردنم جریان دارد
من سردم است
و ساعت هنوز هفت است
نمی دانم
نمی فهمم
از میان اشیا
چرا فقط تخت
با عناصر مشکوکش
زیر برف مدفون شده
مایعی ولرم
زیر جناغم بالا میاید
با این حال
من همیشه دو به شک بوده ام
که حق با برف است
یا من می ترسم
.....
من گرسنه ام
و ساعت هنوز...

1 comment:

Anonymous said...

آناکوندای نازنین!!!
تا زمانی که تغییر می کنی، ببین، بشنو و بخوان و بخوان و بخوان
نگران زبان نباش هر محتوایی زبان خودش را پیدا خواهد کرد

این کمی مشکوکمان می کند
اتاقی با دیوارهای تو در تو
و گذشتن از راهرویی
با دیوار نوشته ای غریب به زبان عبری
این هنوز کمی مشکوک میزند
بی خبری شهر ها از دشت ها
و بی خبری دشت ها از شهر ها
تنها دانه های درشت برف پنهان می سازد
تختخوابی را با عناصر مشکوکش
در ذهن سپید زنی
ناشناس و کمرنگ
در تلالوی رنگ ها
جنگل صلیب های مشتعل
ما را صدا می زند
تا آنجایی که آواز مدونا پایان میابد
و ما آغاز می شویم
شب از گرده های گر گرفته یمان روشن می نمود
و تخته خوابی که دیگر هیچکس را مشکوک نمی کند
مگر در تردیدی دوباره