2007-04-26

:اینم شعر کارگاه امروز


و من از رگه های درشت فاحشگی
و من از لبه های کند باکرگی
که من از وحشی
و من از افسار
گسیخته ام آتش
با موی سیاهم
گرفته در باد
پنجه هر چه روی پوسته ی شب
فقط شقاق های متورم خونابگی
حرص رسوای هم بغلی در روزهای کسالت
روی ﮊنوم تکراری که حک شده بیراهگی
"نقش ماه گرفتگیم "یال بلند اسب تمنایی

و من ازهبه های پدر به مرد ترکمنی
...که من از

4 comments:

Anonymous said...

ماری که نتواندپوست بی اندازد نابود می شود.به همان سان جان هایی که از تغییر باورهایشان باز داشته می شوندو از جان شدن باز می مانند.

4040e said...

نیومدی که

Anonymous said...

هر روز صبح در آفريقا وقتي خورشيد طلوع مي کند يک غرال شروع به دويدن ميکند و مي داند سرعتش بايد از يک شير بيشتر باشد تا کشته نشود هر روز صبح در آفريقا وقتي خورشيد طلوع مي کند يک شير شروع به دويدن مي کند و مي داند که بايد سريع تر از آن غزال بدود تا از گرسنگي نميرد مهم نيست غزال هستي يا شير با طلوع خورشيد دويدن را آغاز کن.

Anonymous said...

;)