همه ی پل های پشت سرم را ز شش جهت
و دیگر نشنید خواهم آن نگفته های غزل
که دلم بوی خاک گرفته شاید خیس
باید برای روزنامه تسلیتی نیست
و پیش از آن که بیش از حد اتفاق بیفتد
نه ! هنوزچیزیم نیست
زنگ های پایه ی پل برای چه کسی
جذر این حال را امید مدی نیست
و دیگر نشنید خواهم آن نگفته های غزل
که دلم بوی خاک گرفته شاید خیس
باید برای روزنامه تسلیتی نیست
و پیش از آن که بیش از حد اتفاق بیفتد
نه ! هنوزچیزیم نیست
زنگ های پایه ی پل برای چه کسی
جذر این حال را امید مدی نیست
6 comments:
: )
سلام پریشانی ریخته بود در کلماتت و خوب شد که ریخته
:)
علي ها
اميرها
اميدها
به آفرينش درد شاعر
چه خوش مي خنديد
!!!
آياروزي عرق شرم بر پيشاني مان خواهد نشست ازلذت تمام آثاربرجسته اي
كه آبستن درد بوداند
!!!
زنگ های پل اوهم می فهم . زنگ آهن من همش می درم تند وتند در و باز می کنم
این وبلاگ در گروه ادبیات بازنگار ثبت شد
Post a Comment